۱۳۸۹ تیر ۲۵, جمعه

سلام با یه کم درد تو قلب با طعم آسم

سلام
واقعا نا به جان خودم می گم
هه هه هه هه هه هه هه هه
چه خبر ممد نیستی ؟
ممد خوبی ؟
اینا سوالاتیه جدیدا زیاد از من میشه
خوبم
فعلا

۱۳۸۹ اردیبهشت ۴, شنبه

آی فدات شم که هیچ وقت نیستی

والا از چی بگم ؟
یا بهتر بگم از چی نگم ؟
ساعت 11 شبه که دارم می نویسم
همه چی می نویسم
از سرنوشتم گرفته تا داستان زندگیم
تا قطعه کد php
از چی بگم از انشا فرانسوی
از اینکه
وایییی خدا
ا زچی بگم
از دست و پا زدن و دست زدن و دست زدن و دست زدن
از چی بگم
از فرار
از فرار از آرامش الکی
از چی بگم
از یه مشت اعتقاد مفت
از چی بگم
از اعتقاد به بی اعتقادیم
از چی بگم
از 4 چوبه دایرم
از چی بگم
از چپ و راست زدنم
از چی بگم
از پول
از بودنش یا نبودنش
از چی بگم
از حسود ؟
از چی بگم
از رفاقت
از چی بگم
از فرار
فرار از
رفاقت
اعتقاد
فرار از فرار
از هیچی نمی تونم بگم
یه فشار 180 میل جیوه دارم الان
آخ که چه سردردیه
آخ که چه قدر خوب من
با این 2 تا کنار اومدم
باورم نمی شه
همزمان نفسم به سختی میاد و احساس فشار داره
رگ هام رو قلقلک میده
ولی انگار اینا تنها چیزیایی هستن که با من
موندن و می مونن و ...
آی فدات شم که هیچ وقت نیستی
آخ چه مزه ایی داشت و ....
بودن و بودن و بودن
آخ که چه قدر نیستی





۱۳۸۹ فروردین ۳, سه‌شنبه

اولین کالج تخصصی مجازی لینوکس در ایران

سلام سال نو مبارک
می دونم اسمش خیلی زیاد ولی تصمیم خیلی سختی بود
تا الان که چندین تا اسکریپت خوب config کردم
سعی می کنم تا آینده نزدیک یعنی تابستان سال 89 کارهای ابتدایی و طراحی و بحث و غیره اون تمام شه
منتظره کمک های open sourci همه عزیزان هستم .
ممنووون
و فعلا .

۱۳۸۸ اسفند ۲۹, شنبه

88

من یه نگاه به عقب می کنم .
سالی که گدشت:
من خسته تر از سالی که گذشت
بازم یه نگاه می کنم .
شاید اسم سال پر اتفاق اسم خوبی واسه 88 باشه .
از شروع کردن لینوکس و آشنا شدن با بچه های کاریار گرفته تا کار کردن در آژانش اعزام دانشجو
تا نصب دوربین مدار بسته تا داشتن هر ماه 1 چک واسه پاسیدن
تا استرس های اینکه اگر چک پاس نشه
تا پاس کردن چک های بعضی ها
و تا رفت و آمد های زیاد به بیمارستان های مختلف
خرید ماشین
اومدن داداش از کانادا و بازگشتش
درست کردن N بار غذای نذری
و ازدواج 2تا از داداشا .
و در آخر
happy end شدن خیلی از مسائل کاری و غیره کاری
همه همه نشون از اینه که
ساله دیگه خیلی ساله خوف کاری و درسی خواهد بود
چرا ؟
این رو تو پست بعدی می گم .

۱۳۸۸ اسفند ۱۸, سه‌شنبه

وحید اسپایدر من

واییییییییییی خدا
جاتون خالی
دیشب رفتم موزه انسانها
موزه بود .
ترس وجودم رو ورداشته بود .
کجا ؟
استخر ورزشگاه یادآوران " در جنوبی ترین نقاط تهران "
اصلا اینا انسان بودن؟
حیرت زده می شدی .
حالا حساب کن من با دوره کمر 30 سانتی
پیشه یه سری فیل هیکل
آقایان ارازذل مهربان مناطق شرق تهران و جنوب بودن .
این جور بگم خنده دار ترین جاییه که رفتم .
حساب کن طرف یه هو مثل اسب آبی از آب میاد بیرون
رو دستشم با فونت bold نوشته " چرا من ؟"
اینجا جکوزیه .
وزن 3 تا شون رو هم نزدیکه نیم تنه.
با تمام وجودش میاد میپره تو جکوزی که توش 20 نفرن
آب جکوزی تموم میشه مجبورم برم شنا .
یا خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
سلام علیکم
اینجا رو
یه 100 نفر تو آب هستن
میپرم
وای نه
یه 50 نفر مثل نهنگ یه هو از زیر آب میان
آها اینا زیر آب بودن
شپلغ
این صدای نا گهانی که من فکر کنم کفه استخر ترک خورد
نه
نه
نههههههههههههههههههههه
چشام رو می بندم
دقیقا جلوی من در عمق نیم متری نزدیکی های میله های استخر یکی با وزن 300 پوند میاد پیایین
قلبم داره از جاش در میاد از شدت هیجان
یه لحظه
واسه یه لحظه همه جا تاریک میشه
بالا سرم رو نگاه می کنم
می بینم جسمی شبیه هواپیما
سفید رنگ از بالا سرم داره رد میشه
با فاصله بیشتری از من میاد می خوره تو آب دیگه بیرون نمیاد
وایییی خدا
قسمت 4 متری میبینم اونجاست
با خنده میاد طرفم
چه توری داداس
نو کرتیم
آخرش مرگه
نترس
به من می گن وحید اسپایدر من
من از تمومه ساختمون های مشریه بالا رفتم
9 بار سقوط از ساختمون بالای 5 طبقه داشتم
به خاطر همین به هم می گن وحید اسپایدر من
من با یه نگاه خاص : بله آدم نباید بترسه
ادامه میده :
پراید من تو محل معروفه فقط با 170 تا می رونم
آخرش مرگه دیگه
تو دلم خدا شفا بده
به یه جمع 20 نفره اشاره می کنه می گه اینا داداشامم

حساب کن مثل جمعیت کوسه ها به من لبخند می زنن
-درسته
سلام ملکم
سلام داش
یه هو این وحید می گرتم رو دست
یا خدا
حالا من
با قد 185 و وزن 80 کیلویی
حساب کن تو دست اینا مثل گوره خر گیر کرده تو دست کوروکودیل
داداش پا بزن
- این داداش بزرگشه
ایول
چی شد
یه نیم ساعتی با هام کار میکنن
می گه این خان داداشمه
از حق نگذریم واقعا خدای شنا بود
کمک کرد خیلی بهتر شدم
بعد از نیم ساعت تمرین با وحید اسپایدر من و خان داداشش
که رئیس کلانتری یه ناحیه خوفه تو شرقه
حس می کنم مثل قایق موتوری شدم .
بی منت با هام خدا حافطی می کنه
و
من از شدت هیجان می پیرم تو حوضچه آب یخ.

۱۳۸۸ اسفند ۱۲, چهارشنبه

R & D " specila project"

سلام
گوله این عنوانه انگلیسی رونخور اولین حرفیه که درباره کارم به ذهنم میاد .
قسمت نحقیق و توسعه یه شرکت خوب و بزرگ در ایران جایه خوبیه واسه کار کردن افراد مثل من
البته این جور جاها در شرکتای دولتی یعنی یه چیز تو مایه های قهوه خونه
ولی در شرکت های خصوصی باید نشان بدی که چی کار کردی و چه می خوای در آینده انجام بدی.
جای خوبیه خداییش .
جدا از مسئله مالی این چیزی که من می خوام
" آقا شما می تونی کاری رو دوست دار اینجا انجام بدی !"
باشه .
اووووووف
چی بگم.
صبح اداره پست بودم
نمی دونم نطره بقیه افراد درباره زندگی چیه؟
یه آقایی بود از صبح تا شب فقط منگنه می زد
چه زندگی
واقعا که چی
دوست دارم یه چیزی درست کنم که تا 1000 سال بعد نبودن من
بتونه نشون بده که من واقعا واسه چی زندگی کردم و واسه چی به دنیا اومدم.

۱۳۸۸ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

سفارت

عجب جوی داشت
حال کردم اساسی
نمی دونی .
bonjoure
ها !!!!
آقا برو اون ور
یه آقا میاد به جارو اشاره می کنه و میگه برو اون ور.
ها !!
آهان باشه .
سفیر اومد .
اووووفف
سفیر فرانسه با کلی سادگی میاد داخل سفارت
اصلان معلوم نیست سفیره
چه قدر چهره ها آشنا هستند .
اینجا یه خبر بد واسه بچه های آموزشگاه سفیر دارم .
بیشتر بچه ها اینجان .
یعنی مثل اینکه بعد از طرح تفکیک جنسیتی آموزشگاه
تقریبا اکثر ترم بالایی ها اومدن اینجا .
یعنی
وقت به هم داد برای 18 فروردین.
خوب الان تصمیم دارم شروع کنم
کتاب ها رو دوره کنم و به یه چند تا ecoutienc گوش بدم

۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

دلم واسه خودم تنگه

بد جوری دلم واسه خودم تنگه
آخ یاد تابستون 86 می افتم که مثل جغد تا صبح بیدار می موندیم کد می زدیم و کپی می کردیم
الان چی ؟
بد نیستا .
این نحوه حرف زدن من ، من رو یاد خودم می ندازه .
خوب حالا از من چه خبر ؟
هیچی دنباله چولم که یه لابراتوار 4 ماشینه با یه سویچ ردیف پیدا کنم
خیلی دلم می خواد این کا ر زود تر انجام شه .
قیمت گرفتم هر دستگاه کامل 180 تومن .
می خوام روش apache تست کنم و سرویسای لینوکس رو روش ببینم .
دیگه جونمم واست بگه فاز می ده اون وست مستا یه تیکه کد php با my sql بزنی.
تازه بخواهی oracle هم بزنی به تنگش با جاوا کد بزنی.!
خلاصه این که به آینده با عینک دودی نگاه کنی
ببینی که داری فقط به مردم در تصمیم گیری هاشون کمک می کنی
یعنی چی ! data mining

۱۳۸۸ اسفند ۷, جمعه

بد قول

هوا سرد .
شب
تاریک.
من
با ریش و سیبیل مدل دار.
پام رو می کشم و میایم سمت مترو.
خسته و شاد از تصمیمی گرفتم.
تو خیالم یه عینک دودی می زنم و به آینده نگاه می کنم.
پام رو می کشم.
رو سرم 2 تا مه شکن هم می زارم .
میام سمت نور
شلوغی و نور
من رو به سمت خودش می کشونه
آگا او ییشا تو اوجا زدی؟
نمی فهمم.
دوباره می گه
آگا اون ییشا تو اوجا زدی؟
سر در اونجا رو می خونم.
آسایگاه معلولین و کم توانان ذهنی
گوشام رو تراش می کنم.
آگا اون ریشا تو اوجا زدی؟
آها
خودم زدم.
با هی؟
با ماشین
می تونی واسه منم بزنی؟
فکر می کنم و
یه نگا به کیف پول و یه نگا به
خیابون تاریک و تاریک و تاریک
باشه.
ببین نکاری من و
علافم کنی
همین جا وایسادم.
باشه!!
میام پشت و درخت وایمیسم
آخ که درد زانوم کشت من و
آخ که درد تو کشت من و
میام پشت درخت
به اون فکر می کنم که وایساده و
به خاک مسیر من خیره شده
وای خدا
چشام بلوری میشه و
به مسئول آسایشگاه فکر می کنم.

۱۳۸۸ بهمن ۱۹, دوشنبه

بی خوابی

ساعت 3:30 خوابم نمی یاد
فردا آموزش دارم اونم از نوع زبان برنامه نویسی
اوفف چد تا طرح جدیدم باید بزنم.
خوب خوابم نمی یاد دیگه.



۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

توپ

سلام
به به به
به به به
چه با حاله
مثل خرس خوابیدم .
حساب کن دیشب 2 خوابیدم از ساعت 7 صبح هر 5 دقیقه یه ساعت زنگ زده
بلند شدم همه و خاموشیدم تا تقریبا همین الان خوابم .
الانم اومدم یه چیزی بنویسم و آموزش php رو تا قسمت 4 امروز بنویسم .
باحاله با خودم شرط بستم که در حد تیم پرسپولیس در آینده نزدیک وضع مالی ok خفن میشه.
نمونش امروزه که دارم می رم پروژه می بینم .
خدا رو شکر من دنباله پروژه نمی رم پروژه مثل آدامس به من چسبیده
البته با دردسراشا.
خوب دوباره با داش مهدی باید خونه رو تبدیل به سینما کنیم
چون من باید برم سفارت کشور عشق یعنی
فرانسه عزیز
داش مهدی هم باید خودشه واسه ielts آماده کنه .
قرار هر شب یه فیلم فرانسوی تو کلوپ ما (اتاقمون) پخش شه
الته پخش فیلم های به زبان انگلیسی هم است اما بعد از ظهر ها .
راستی من تو قسمت جدید بلاگ می خوام یه قسمت درست کنم
به اسم فرهنگ فرانسوی.
فعلا عزیز



۱۳۸۸ بهمن ۱۷, شنبه

P=NRT/v

ساعت 4 بهد از ظهر هوا زمستونیه
داره برف میاد تو تهران
اینجا فقط سوزش میاد
گرممه زیاد
شدید
انگار اتاقم نمایندگی مجاز شماره 6 جهنم .
بخاری خاموشه .
ولی من گرممه .
لاغر شدم
یعنی حجمم کم شده
گرممه .
انگار این فشار دست از سر من نمی خواد بر داره
فشارم میره بالا
منم گرممه.
منم نمی خوام دست از سرش بر دارم
میرم یه لیمو ترش اندازه گلابی می خورم
era گوش می دم
یه شون پخ نفر دارن با آهنگ دعا می کنن
خیلی داد میزنن.
دیگه دعا کردن تبل و گیتار برقی نمی خواد که
چی میگه amino amino
این routere من هم مثل خودم نخوابیده داره همین جور کار می کنه
او ن هم مثل من گرمشه.






۱۳۸۸ بهمن ۱۶, جمعه

از چه می گفت او ؟

داداش
از جایی آمده بود که سرزمین آرزو ها نام داشت
آن سوی آب ها
از محصور شدن بیزار
چکمه به پا نکرده
پایش را گربه ای سخت گاز می گیرد
پایش را گربه ایی سخت می چسبد.
دستش را دوستی در آن سوی دریا ها
سخت می فشارد
دستش را هم خونی سخت در تلاش برای گرفتن بود
و قلبش
هیچ طاقت ماندگاری در سینه ندارد
و نفس طاقت به پا خواستن.

۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه

دارم عین یه قصه می شم.

سلام شب به خیر
البت بامداد به خیر
یکی از پدر خوانده ها از دون کورلئونه شکایت می کنه ازش گله می کنه
که چرا تو لینک هایی رو که داری به ما معرفی نمی کنی
چرا نمی زاری ما هم از اونا استفاده کنیم و اینکه تو باید ارتباطات رو واسه همه بخوای
ولی اون باز هم لینک نمی داد.
بر عکس من .
اشتباه کردم ارتباطم هم متزلزل شد .
بگزریم.
اتفاق جالی افتاد .
33 جلسه .
تعداد جلساتی که قرار من php & my sql رو تو سایت آموزش بدم .
تو ماشن طرف می گه گازوئیل اگر داغ شه از بنزینم بهتر می سوزه .
یاد خودم می افتم.


شب خوش

برای درآغوش کشیدن هم
برای یک لحظه چشم در چشم هم شدن
برای یک لحظه حس موهاش
برای یک لحظه آرامش در کنار هم
فاصله
این تنها لغت بین آنها بود.
فاصله ، دقیقا اندازه لغت فاصله بود.
فاصله کمی داشتن
پلک و موژه من.
به هم رسیدن .
من خوابم.



تبریک به ایما

ellegy poure voyage
از زبان تیرداد برای او که رفت
ساعت 3:30 بامداد آخرین باریه که می بینمش با صدایی جوان وپر از شور و نشاط
از برد تیم محبوبش خوشحال بود مثل تیرداد
ساعت 3:30 بامدادبه خود را او پیوند زدم
جوان ، سبز ، انرژیک ویژگی های جدا نشدنیش بود .
از همان جا که بر می خواست به همان جا هم می نشست.
دل.
جوان بود و زود جوانه زد هر چند در سرمای زمستان جوانه او را سوزاندن
ولی
افکار او، راه او ، جهان بینی او ، اکنون به درختی تنومند تبدیل شده و روشن فکرانه رشد می کند
وقتی خبر رفتنش رو شنیدم نا خود آگاه این بر قلم آمد که
حال که جاری شدم رود شدم چرا به دریا نپیوندم؟
همه برای او بازگشتی سیمرغ گونه آرزو مندیم
قوی تر پخته تر و در آخر به همان سان انرژیک و سبز



۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه

رابطه من و فیدل

این کارای این چند ماه اخیر
این بحث ها ، این اتفاقات غیره منتطره و تلخ ، این دلتنگی ها ،
و این شکست ها
یاد خودم می افتم حس کشور کوبا رو دارم
کوبا چند دهه قبل تصمیم می گیره که تولید نی شکر خودش رو به مقداری در سال برسونه شاید 10 برابر تولید هر سالش
خیلی ها کمکش می کنن کشورای پیشرفته ایی اون موقع مثل کره شمالی و شوروی و جالب ترینش
این که در تمام کشورای دنیا حتی ایران خودمون دانشجویان چپ با اردویی که از طرف دانشگاه بین میان ترم ها و تابستون برگزار می شده برای برداشت نی شکر و کمک به فیدل به کوبا می رن .
فیدل خیلی خوشبینانه فکر می کنه با این جمعیت می تونه کار رو پیش ببره
کلی وام می گیره از سازمان های جهانی
با لاخره موعد سر میرسه .
تولید به اون مقدار نمیرسه .
و خیلی راحت ، شایدم سخت فیدل کشورش رو ورشکسته اعلام می کنه .
بماند چه بلایی سر ملتش اومد .
شده حکایت من
3 نه + 3 بله = 6 غلط
تو این 6 ماه اخیر 3 نه بزرگ گفتم و 3 بله بزرگ
که الان فهمیدم هر 6 تای اونا اشتباه بود .
ساعت 3:40 بامداد حس فیدل رو دارم.
خیلی به فیدل شبیه شدم
جفتمون خوشبین بودیم!
ولی مسایل جدید دارن من رو قلقلک می دن
و من هم به جای خنده داره قه قه ام می گیره.



پیدات کنم حتی اگه پروازم رو پر پر کنی

پیدات کنم حتی اگه پروازم رو پر پر کنی
این آهنگیه که الان ساعت 12:55 دارم گوش می دم
ساعت 12:55 شب
این ساعت ساعتیه که تازه از سر یه پروژه جدید می رسم خونه
ساعت 6:45 شب
ساعت رفتن من به سر کار
بستن درگاه swf و امن
این اسم فارسیه بلاایه که دولت و حکومت سر تموم بچه های وب کار آورده
نتیجه نداد کارا .
فعلا.


چه شود !!

حساب کن با این نوع نوشتن من یه کتاب بیاد بیرون.
اونم در چه حوزه ایی ؟
آموزش .
آموزش چی ؟
php & my sql
بله
بعد از 2 و 3 بار خوندن کتاب ... تصمیم به این گرفتم که این متاب رو به فارسی برگردونم
هرچند تو این وضیعت مافی بازی های تو عالم نشر شاید این کار از شکوندن گردن رستمم سخت تر باشه
به زودی از طریق همین وبلاگ روند ترجمه رو خواهید دید .
تا آخر سال اولین نسخه ترجمه بدون ویرایش تموم میشه .
شروعه خوبیه.


۱۳۸۸ بهمن ۱۳, سه‌شنبه

1,2,3 حرکت

قسمت اول
ساعت 9
تلفنی دعوا می کنم از خونه می زنم بیرون .
این اولش بود.
قسمت دوم : خداحافقط آقا
ساعت 10.5
تو متروم . خلوته
اصلا حاله این چونه زدن سر قیمت رو ندارم احتمال %80 باز هم نه می گم .
200 تا تک نومنی از پوله دلستر دیشب مونده پیشم
سلا م خانوم .
آقای محمدی هستین ؟
مهندس از ساعت 10.5 منتطرتونه
خوب بله الان چی ؟
تو جلسن .
می شینم از مشکلات آفیس میگه .
بفرمایید .
سلام مهندس
سلام مهندس
سلام آقا
دری وری میگه.
ببین من حوصله درد سر ندارم
نه زیاد می گم جدیدا
واست خوبه
اوکی فعلا5 شنبه بهت جواب می دم .
از در میام بیرون درست حسابی خدا حافظی نمی کنم
محکم
خدا حافظ آقا
در رو بستم
قسمت سوم : هنر چیست؟
ظفر که حاصل نشد میام میرداماد
به رفیقش می گه من سال 1347 تو دانشگاه ملی فوق گرفتم
معماری
می دونی مهندس هنر چیه هنرمند کیه
هنر یعنی این که تو جنس دست چهارم رو بتونی به عنوان جنس دست اول بندازی به طرف
این یعنی هنر مند.
قسسمت چارم : هیئت دولت خوشه دویی
یه پسر دبیرستانی نزدیک میدون ونک
شاکی
توپول
میگه یعنی بابای من خوشه 3 هست ار هیئت دولتی ها پولدار تر
به طرز مسخرا می خنده
تیتر روزنامه قشنگه
خوشه بندی یا قرعه کشی؟
قسمت پنجم : باز هم بی پولی
یه سری وسایل به چشم هدیه می بینم
به جیبم نگاه می کنم
باز هم همون 200 تومنه
باز هم بی پولی
قسمت ششم: شش من و هشت تو
از توی ظفر تا نزدیکای 2 راه یوسف آباد اومدم
با یه نفر دیگه
همسنه خان داداشه
از دیر کرد پروژه به موبایل می ناله
خستست
رکوردی بزنیم ما امروز
هه هه هه
می خنده از رکورداش می گه
از تجریش تا آریا شهر با کیس
رو دست آدم آتیش باشه کیس نباشه
می خنده
راست می گی.
از در کرد پروژه حرف زد
این که تو کار باید نه بگی
باید حواست رو بدی به پروژه
پر رو باشی
خردی زمین زود پاشی
می گفت من 8 ماه بود پروژه نداشتم
ولی نا امید نشدم
پیش به سوی 7 تیر










۱۳۸۸ بهمن ۱۲, دوشنبه

از ن تو، تا ن من

امروز دوشنبه ساعت 9 از خواب پا شدم
خسته از دیر پا شدن دیوانه از کم خوابی
ساعت 3 خوابیدم .
یه چند روزی بود به دلیل مشکل مالی ( که هنوز رفع نشده ) از خونه نمی تونستم برم بیرون .
وای دیوانه شدم .
همچنان مثل عاشق در آرزوی وصال من هم در آرزوی وصال به لپ تاپم.
بماند.
صبح ساعت 10 :
همچنان می خونم کد می زنم فرانسه می خونم انگلیسی کتاب جدید.
ولی...
راستی موبایلمم که خرابه فعلانم که پول خرید موبایلم نیست.
یه چشم تو مانیتور یه چشم به تلفن که مشتری زنگ بزنه.
بلا خره زنگ می زنه .
سلا م آقای محمدی ، ...
با هاش حال نکردم یه جوریه ولی فعلا که مشتری منه ساعت 5 قرار می زاریم .
اگر درست شه که دوباره می فتم رو ریل تریپ مایگی .
ساعت نزدیک 12 می شه
آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
دوباره حساب می کنم
وای خدا
فکر کنم واسه این که از خونه خارج شم 100 تومان کم دارم .
اشکال نداره باید برم با همین 1200 تومن
سر ناهار بودم دوباره زنگ زد
سلام آقای محمدی میایین دیگه؟؟
آره بابا اه
از نون خودم می زنم به خیابون
از نازی آباد راه می افتم .
به سمت ن اونا نیاورون
وای باورم نمیشه !!!!!
خدا!!
یعنی راسته
عشق است .
از دیشب که یه دلستر خریدم یه 1200 تومن مونده تو اون یکی جیبم .
امروز روز منه با 2400 از نازی آباد راه می افتم به سمت نیاورون.
خستم .
تو راه حتی حال فکر کردن ب پروژه و این که چی بهش بگم ندارم .
فقط یه چیز میاد تو ذهنم.
35% مبلغ قرداد خرج سایت میشه بقیش تقسیم بر 2 میشه با مزی.
خوبه پوله لپ تاپم در اومد.
میاد .
سوار ماشینش میشم .
ماشینه روزیه یه 40 ، 0 تومنی هست ماشینه .
درباره پروژه حرف میزنم .
مبلغ قرداد واسش یه جوکه .
ولی حتی 1000 تومن هم میگه اگه خرج شه باید برگردونه سایت.
یا خدا .....
گفتم ببین از تو پول گرفتن کار 10 مین حرف زدنه من با تو
ولی امیدی ب این پروژه نمی بینم .
آخری نداره .
پولت حیف میشه.
مثل اینکه آقا دپ شدن .
وسط راه پیاده میشم.
میام سمت خونه
اوفففففففففففففففففف.
چند ساعت گذشته.
از نیاورون میام سمت نازی آباد
1200 پرید.
ساعت 11 شده
به فکر اینم که قرار فردا رو چیکار کنم .
با چه پولی از خونه خارج شم؟
1200 مونده که مهدی میگه برو بقیه پولم رو یه دلستر دیگه بگیر.
تاکید می کنه بقیش رو بیار بزار رو میز.
اووووف.
من فردا پروژه!!!





۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

رابطه open source و موج سبز

سلام
فکر کردم دیدم شبیه تر از خودم تو آینه به خودم شبهات عجیب دنیای متن باز یا open source به موج سبز است.
حالا چرا و چه جوری به این نتیجه رسیدم بماند من فقط نتیجه رو می گم
قبلش چند تا موضوع
1- غایت نهایی متن باز چیست ؟
2- چه کسانی موافق این کار هستند ؟
3- چه کسانی دشمن خونی این قائله هستند ؟
حالا
اولن هدف از دنیای متن باز چه در برنامه نویسی چه در سیستم عامل چه در دیتا بیس ایجاد برنامه ایی قابل دسترس
برای همگان به صورت رایگان ( این که رایگان چیست ؟ بماند )
به قول جمهوری اسلامی جذب حد اکثریست
یعنی چه ؟
یعنی این که از بچه های دانشگاه mit گرفته تا بچه های دانشگاه pnu پروژه رو توسعه بدن یعنی هر کس که در خودش توانایی
دید و کلا هر کس خواست به صورت مستقیم در پروژه مد نظر فعالیت داشته باش به راحتی بدون هیچ فیلترینگ و کسب صلاحیتی
شورای نگهبانی کار فعالیت کند.( ببین چه جمعیتی میشه)
( end دموکراسی )
نتیجه با شما
نمی خوام اینجا به micro soft و استیو جابز در و بری بگم .
ادامه می دم .
یه مثال زبان برنامه نویسی php رو در نظر بگیر با asp این کجا و آن کجا
my sql رو در نظر بگیر و sql server
این کجا و آن کجا ؟
هدف بچه های متن بازم قشنگه
هدف: رها شدن از دست کسایی که بخوان در یک سیستم یا محیط ، استبداد ایجاد کنند
یادمه علت به وجود آمدن my sql فقط دلیلش این بود که به یه سیستم خود کامه به نامه microsoft نه بگن
توجه : اولین توسعه دهندگان دانشجو بودن .
توجه : پروژه my sql رهبر نداشت ولی بیش از 60.000 دانلود فقط در هر روز داشت ( محبوبیت این پروژه تنفر از sql server )
یعنی این که حساب کن با چه سرعتی پیش می ره
بیا my sql رو با یک مدل خودکامه به نام sql server مقایسه کن.
اصلا قالا رقابت در بلند مدت هست ؟؟؟
من می گم کل کارمندای micro soft و با تمام حزب و اللهی هاش ( ببخشید حزب و المایکروسافت ) عاشقان ولایت
مایکرو سافت بشن 1 ملیون آخه عزیزم با این موج دانشجو که جمعیت اونا شاید 1000 ران برابر توست که کاری نمی تونی
بکنی شاید چند سالی دووم بیاره ولی مجبور می شی باج بدی.
یه خبر جالب از باج دادنه این نظام خودکامه این که بزرگترین پشتیبان مالی آخرین نشست php خود مایکرو بود.
چه کسایی موافق این پروژه هستند ؟
تمام انسانهای با عقل و آینده نگر و احترام گذارنده به حقوق افراد در یک کلا م آزاده .
برم سر پول .
626 ملیون دلار
این عدد میزان فروش شرکت رد عت بود.
یه مطلب رو گذاشتم واسه آخرس اونم اینه که
دشمن خونی این قائله کیست؟
یادمه که می گفتن انقلاب ها صاحبان خود را می بلعند.
چه قشنگ!!
بزرگترین دشمن open source استیو جابز رئیسسیب دوست شرکت محترم اپل هست
که خودش این قضیه و به قوله خودش انقلاب را درست کرد ولی الان بیشترین شکایتها از شرکتهای متن باز
و کشوندن اونا به دادگاه و اعتراف نکردن اونا مثل رد هت توسط این صاحب انقلاب انجام می شود.
در آخر من نظر خودم رو میگم:
استیو جابز صاحب این انقلاب و micro soft با تمام تلاش هایی که برای سرکوب دانشجویان معترض به حکومتشون
هم از پا در میان. و مطمئن هستم ورشکست کردن و خشک کردن چند سبزینه متن باز جلوی این سیل عظیم رو نمی گیره.
و windows نسخه N به صورت متن باز ارایه می شود.
و به تمام بچه های ماکرو سافتی نصیحت می کنم به آغوش دانشجویان
که آزادی لفظ جدا نا پذیر اون هاست بپوندن .
و در آخر یک ایراد یک ترس یک سر در گمی
و اون اینکه مبهم تر از آینده پروژه open source و جود ندارد .
این که به چه سویی ختم می شود و در کجا کی ممکن است منحرف شود .
و این که از کجا معلوم که کسایی که خودشوم رو الان رهبر این جنبش می دونن مثل استیو جابز نشن
خدا داند .
یاد این افتادم که my sql رو سال 2008 شرکت سان خرید سال 2010 اوراکل ( غیر متن باز ) کل سان رو خرید
تنم لرزید.







۱۳۸۸ بهمن ۱۰, شنبه

آخ چه لدتی داره فارق از اندیشه نان رفتن به لاک دل

سلام
باورم نمیشه
باورم نمیشه که الان نزدیک 3 سال شد ه که
خب،
خوابم نمی بره باید بنویسم.
از چی می تونم بگم ؟؟؟؟
نمی دونم .
دلم واسه خودمم تنگ شده.
خیلی وقته که دیگه خودم نیستم.
بگذریم
شاید درست شه
همین فردا
شایدم این آرزو بوی خاک بگیره و به خاک بیاد همراه خودم
آخ که چه قدر خوشحالم از اینکه سیگار نمی کشم
باورت میشه شبا خواب سیگار کشیدن می بینم
آخه علت سیگار کشیدن خودش یه کتاب واسه من
هزار تا علت داره به غیر از بیماری
بگذریم
بیش از 10 ساله که نصف خوابام در مورد یه جاست
وای که چه قدر دلم می خواد تنها تنها شب برم کنار اون آدمایی که نزدیک 30 یا 50 سال پیش مثل ما
نفس می کشیدن بخوابم
برم تموم درختای اونجا رو آب بدم
ولی
نمیشه
می دونی ترس از مواجحه شدن دارم
از اینکه دیگه این کابوس های قشنگ رو نبینم
چه کابوسی زیباسست وقتی مرده هایی ترسناک دل به تو دارن
از تو طلب کمک می کنن
یادم میاد کوچیک تر که بودیم با داداشا و آبجی و بچه های فامیل و آشنا
یه 10 تای می شدیم
وای
چه لذتی داشت بازی کنار حوض و استرس افتادن در حوض
یادم میاد 5سالم بود افتادم تو یه حوضچه 5. متری چه دست و پایی می زدم
آخ
که هنوز یادم هست تموم اون لحظه های غرق شدن رو
پام رو می زاشتم کف حوض لیز بود می خوردم تو آب
دوباره
هنوزم ترس دارم
از
از اینکه اوضاع بخواد همین جور پیش بره
خسته شدم از خستگی
وای که بدونی وضعم چه جوره
4سنبه
بیرون بودم با خیال راحت
ولش کن حال توضیح ندارم
خیلی وقته که واسه خودم ارزش قائل نیستم.
یه جمله فدایی مثل زنگ تو سرم می زنه
الهیی فدای.......
درست می شه؟
بشه یا نشه فرقی داره ؟
باشه نباشه بهتر از اینه که نباشه و باشه
اگر چیزی فهمیدی میل بزن.
ساعت نزدیک 3 شد.
بریم
یا حق.
حق؟