۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

t est null


Adagio
Je ne sais ou te trouver
Je ne sais ou te chercher
Dans le vent j'entends ta voix
Sous ma peau je sens ta flamme
Brûlant mon coeur et mon âme
Je t'attendrai
Adagio
Dans tous mes reves, je t'espere
Dans mes prieres je t'espere
Je vois et je touche tes mains
Je succombe a ton etreinte
Un beau jour, moi je le sais
Tu s'ras dans mes bras
Adagio
Que reste-t-il de nos amours ?
Quand s'endorment les jours
Tous les bateaux
Et les ruisseaux
Chantent encore si gaiment
Et au gre du vent
Seul un piano se souvient
Si dans un reve tu me cherche
Si en priere tu m'esperes
Avant que nos feux s'éteignent
Avant que ma foi s'imprègne
Soit le seule homme à me dire
Qu'tu seras ma vie
Que tu resteras
Toujours en moi
Ne laisse pas nos feux s'éteindre
Non non non non
Ne laisse pas le rêve se perdre
Soit le seul homme a me dire
Que tu y crois
Fais-moi y croire
Que tu m'attends
Adagio

۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه

باده نوشیده شده پنهانی...

نمی دونم
نمی دونم ولی الان که ساعت 12:30
خیلی به فکر رفتنم
لا مسب من تا پارسال آماده بودم از هر لحاظ که برم
ولی
نمی دونم چرا آخرش اون شد که نمی خواستم بشه
نه به این خاطر این چند وقت که حالم خراب بوده
کلا به فکر نبودن فکر می ککنم
یه علامت سوال بزرگ می یاد تو ذهنم
که کجا؟
کجا می رم.
این مهم نیست
بعد از من چی میشه
می دونم دنیا که لنگ من نمیمونه
مثل علو می گرده و می چرخه
اینا رو می گم
همزمان دردم زیاد تر میشه
نمی دونم چرا
وقتی فهمیدم آماده رفتن نیستم که
زلزه اومد
نازی آباد خیلی لرزید
خون ما بیشتر
ولی من فقط یه لپ تاپ واسه از خونه خارج کردن داشتم
که اونم مال خواهرم بود که به هش قول داده بودم
ازش محافشت می کنم.
من و تنهاییی و آن بار گناه تو تنهایی او آن چشم سیاه
طوریم نیستا
فقط فکر رفتن بد جور اومده تو ذهنم
خوش به حال بارون که هر وقت میاد تازست.
ولی خیلی خوشحالم
دفه قبل که واقعا دیدمش اصلا آماده نبودم
واقعا داشتم التماس موندن می کردم
تا اینکه خوب شدم و
آماده شدم
ولی این دفع اون دیر کرد
منم
منم اصلا حوصلم سر رفت
عاشق شدم
پا بند دنیا شدم
حالا رفتن ما هم شاید داستانی شه واسه خودش
می ترسم زود تر از چیزی که فکر کنم
صبح خدا به هم صبح به خیر بگه.

۱۳۸۸ مهر ۲۰, دوشنبه

سلام
خوشبختانه اینجا اگر حرفی می زنم ازم سوال پرسیده نمی شه
دیروز به اسرارش رفتم دکتر
چی انتظار داشتم چی شد
واسه حساسیت رفتم دکتر ، به هم گفت فلان که از مادر زادیه گل کرده
هیچی خوابوندتم و یه عالمه سیم رو وصل کرد زمایش کرد یه 5 متری کاغذ حروم کرد
هی نویز می افتد رو نتیجه
دکترم رو خیلی دوست دارم درکم می کنه اساسی
گفت فشار خونم که گرفتی تو چه قدر بیدار میمونی مگه
گفتم زیاد
گفت مشخص که داری زیاد انرژی می زاری رو کاره
باید بخوابی
قرص خوابم که بدم نمی خوری
واسه مشکلتم که قرص بدم خواب آور اونم نمی خوری تازه الکلم داره که نفست داغون تر میشه
پس هیچی بهت نمی دم
اگه تونستی که نمی تونی یه زره آروم باش.
آخرشم گفت اینا رو بیخیال
رفیقم دنبال یه آدم پایه تو کاراش می پرده که می خواد کارش رو توسعه بده کمکش می کنی
آره چرا که نه
اوکی
میلمم دادم بهش تا به هم میل بزنه که بازم فشارم بره بالاتر.

۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه

تو بگو .

وای وای
چی بگم
قاطی کردم
بد
بد جور خیلی ، خیلی بد جور
یه هو بعد از چند 2 سال اینقدر اعصابم خورد شد که تو پیدم به هر کی دور و ورم بود
همین قدر بگم که از شدت اعصاب خوردی تا همین الان جندین بار خون دماغ شدن
واقعا فشارم بالا زده
دیگه مطمئن شدم سیگاری نمی شم
چون واقعا تو این شرایط دنبال حتی مسکنم نرفتم
الان شاید یه 10 سالی هست که تصمیم گرفتم مشکلاتم رو خودم حل کنم حتی مشکل سر درد و سر ما خوردیگو رو
یه چند سالی هست که تصمیم گرفتم تو مشکلاتم فقط و فقط از خودم استفاده کنم
حتی از قرصم استفاده نکنم
شکر که این مرض آسم با منه هرچند کم از سرطان نداره و آدم رو خیلی کلافه می کنه
ولی مفید واقع شده و به همین خاطر من دودی نشدم
ته زندگیم گم شده
میدونی
نمی دونم من رو میشناسی یا نه
ولی اونایی که من رو میشناسن به من میگن بمب انرژی
الان تو 24 ساعت 4 ساعت می خوابم
بقیش کار ، درس ، فرانسوی ، انگلیسی ، ......
اصلا ناراحت نیستم
چون تو همش خدا رو شکر موفقم
ولی شدم مثل 2 سال پیشم
نمی دونم چمه
دارم تو توهم زندگی می کنم
یه سری مسایل ساخته توهمم میاد تو ذهنم داره تو زندگیه عادیمم تاثیر میزاره
مثلا
رفته بودم واسه جایی وب سایت بزنم
یه مشت دری وری های خضع بلات گفتم به یارو
بد بخت باورشم شد
چند وقت بعد فهمیدم چی گفتم
اصلا اون چیزایی که گفتم یا وجود نداشت یااگر داشت به اون ربطی نداشت
نم دونم چرا ولی الان اعتقاد تعطیلم
اعتقاداتم شاید باعث شده من تو زندگی در جا بزنم
نمی دونم شایدم انتظاراتم از خودم بالاست
من
محمد محمدی
عاشق
دانشجوی دانشگاه پیام نور واحد ری
طراح وب سایت
پی اچ پی کار
ادمین لینوکس
مسلط به 2 زبان
...
روزی حد اقل 16 ساعت فعالیت
نمی دونم
چرا اینا من رو ارضا نمی کنه
نمی دونم
حس خوبی ندارم
فکر کنم حس مردن دارم
می خوام بخوابم
وقتی پا می شم
تمام قوانین فیزیکی ، شیمیایی ، اصلا خودم ، اصلا این کره عوض شده باشه
دوست دارم
دوست دارم یه موجود دیگه دیگه شم
یه موجودی که تا حالا وجود نداشته
همین الان واسه اولین بار به وجود میاد
نههههههههههههههههههههههههههههههه
که چی
که چی کار کنم
خدا
خدا هستی ؟؟؟؟
یا نیستی
سر کاریم یا تو رو سر کار گذاشتیم
بیکاری خدا
چی کار می کنی
از صبح تا شب میشینی لاگ فابل این و اون رو می خونی که چی ؟
بابا خدا دارم پینگت می کنم
ولی هیچ پیغامی نمیاد
نمگه اصلا هست
یا هست ولی دریافت نمیشه
یا دریافت میشه جواب ارسال نمیشه
چته خدا
چرا این قدر با من کل کل می کنی
بابا من که اعصاب ندارم
اینام که می گن تو زود قر می کنی
بچه ننه ایی
ناراحت نشو
بی خیال
باز کن اخماتو
بخند بابا بخند
دست دست
خدا بیا زور من رو اندازه خودت کن بشیم 2 تا
بابا تو که حسود نیستی
قول می دم حرف حرف تو باشه همیشه
اصلا میریم محضر
جفتمون انگشت می زنیم
ور نداری حضرت علی بیاری بگی این دست من ها
من با خودت مار دارم حاجی
راستی ببنیم این قدر می گی برید مکه
جان من
تا حالا خودت رفتی
آ ها راستی تو همه جا می ری
یعنی هستی
ایول از این به بعد من بهت می گم حاجی
حاجی
می خونه ام سر میزنی
بابا حاجی ایول
تو که از خودمونی که بابا
ایوول
از این حا جی با حالایا
ایولله
آفرین خوشم اومد
حاجی تو پارکم که میایی
بابا دمت
حاجی تعریفت رو کردم ولی ازت شاکیما
می خندم ولی دلم خونه
یادته هدف من تو زندگیم چی بود
یادته
حاجی ما که ازن انتظاری نداریم ولی اگه یه انگشت منم می گرفتی
همه چی حل بود
من 1 اسوه اصلی داشتم تو زندگیم ولی نشد مثل اون بشم
می خواستم مثل اون راحت زندگیم رو کنم ولی نشد
می خواست خدا بشم
ولی نشد
همین
حاجی چیزی ازت کم نمیشه که
ما هم بیاییم دم دستت بپلکبم
هر چه قدم خواستی به همون بده
اصلا چیزی نده اولش
هیچ حالی نده
فقط می خوام بیایم پیشت
ولی تنها نمیاییم ا ما 2 نفریم
عشقمم هست
می خواییم 2 نفری بیاییم پیشت
یه نگی آروم داشته باشم
3 نفری او یه اتاق سفید
بیا من واست یه نرم افزار خوب می نویسم
که کارات رو ردیف کنه
من و تو و عشقم می ریم زنگیمون رو می کینم .
اگه قبول داری
هیمین مشب بیا تو حالت برادری مردن به هم ا. کی رو بده
دمت گرم حاجی




۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

کجاست !؟ خودت بگو

از کجا شروع کنم ؟
از چی بگم ؟
خوب ...
ولش کن ...
ولش کن ...
من دو چار خود سانسوریم
پس از چی باید بگم از چیزی بگم که سانسور نمیشه یا میشه گفت
از هوا می گم
آره راستی هوا خنک نمی شه
آره راستی دل هوا هم گرفته
آره راستی انگار هوا هم بد بغضی داره
آره راستی انگار هوا خودش اینقدر گرم نبود
آره هوا رو داغ کردن و داغ زدن
آره هوا خیلی وقته عادت کرده مثل من باشه
دستش بلررزه ولی دلش نلرزه
آره راستی قرار بود تو بگی
پس بگو
کجاست بگو
هوا کجاست
هوا اون که ...
راستی اسمش هم واسم هواست.

۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه

نقد حلزون

راست میگه دیگه...
نه خداییش ...
نوشته بود
خوش به حال حلزون
نوشته بود :

خوبي حلزون بودن اين است که خانه‌ات را مي‌اندازي روي کولت و مي‌روي براي خودت زندگي‌ات را مي‌کني. گوشه‌ي درختي، پاي بوته‌اي، کنار چمني. کاري به کار کسي هم نداري. هر موقع احساس گشنه‌گي کردي دو سه تا علف مي‌اندازي بالا و رويش دو سه قطره شبنم مي‌نوشي. توي يک هواي باراني مي‌روي به يک شن عبوري از الک شماره‌ي دو لم مي‌دهي، سرت را مي‌کني توي لاکت و درحالي که توي اتاقت به نم‌نم باران گوش مي‌دهي، پيپت را چاق مي‌کني.
و البته بهترين خوبي‌اش اين است که جنس نر و ماده‌‌ توي خودت خلاصه مي‌شود. نه مي‌خواهد دنبال کيس خاصي بگردي، نه توي هزارتوي پيچ در پيچ روابط رمانتيک گير کني، نه اينکه هيچ‌وقت مجبور خواهي شد تلخ ترين نه‌ها را بشنوي.
خودت با خودت توليد مثل مي‌کني، بچه دار مي‌شوي و آخرش هم مي‌ميري، مي‌روي پي کارت.



نمی گم نه شندین قشنگه یا اینکه مثلا وضیعتت طوری باشه به قول قدیمیا سلندر باشی
ولی هیچی مثل اینکه قضیعه اوکی باشه ولی مشکلاتی باشه که طرف حالا بخواد 2نفری این ها رو حل کنه
دیگه همه چیت همه کارات میشه یه پروژه ایی که تورو یه پله نزدیک تر می کنه به هدفتون.
بی خیال
دیگه حال ندارم توضیح بدم....
تا بعد...

۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه

بازگشت

خط ریشه پهنی داشت
با یه زنجیره فروهر نقره که تو 7 یقش خیلی چشمک می زد
سلام کردم
با کمی خنده
اخم کرد
شما؟
سلام رفیق بابا منم چه طوری؟
آقا اشتباه گرفتی!
اشتباه چیه مگه فلان فلانی نیستی تو ؟
نه من اسمم اینه
البته اونو قدیما به هم می گفتن
منم در جوابش 4 تا فش چارواداری دادم
گفتم مرتیکه این مسخره بازیا چیه؟
آخه با هم راحت بودیم
راستش این بچه
ولش کن
یه دو ماهی بود ازش خبری نبود
و این دقیقا زمانی بود که از رفیقم خبر نداشتم
گفتم وحید
گفت اسم من امید
آها
امید از رفیق ما خبر داری تو مسجد نمی بینیش؟
مسجد!!؟؟
نه بابا
مسجد کجاست؟
!!!!
آخه این پسر از چرخ زنندگان بسیج بود
چند وقت پیش رفیقم رو دیدم
بهتر بگم اومده بود پیشم
داقووووووووووووووووون
هیچی نگفت
هیچی
امیدم دیدم
حالا بهتر بگم وحید
آره وحیدم دیدم با یه پیرن مشکی و
شلوار تکاوری و دمپایی
تا تهش خوندم
رفیقم بد بخت شده بود.
وحید با 10 نفر شکم بزرگ دیگه جلو مسجد داشت جوک جنسی می گفت واز مشکلات بیسینس قبلیش حرف می زد
و از اینکه چه جور قادر مخ بزنه...

۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

درس!؟

دستاش ...
چشماش ...
نگاش...
همش درسته ولی وقته نیست
فقط
یادش
فقط
یادش یه خیر خیلی وقته وقته که دیگه
این جوری ننوشتم
شایدم اون موقه یه گذر بود
که چه قدر سخت گذشت
چه قدر...
الان من موندم و
من موندم و ...
راستی یاد گرفتم
یاد گرفتیم
که اهل هیاهو نباشیم
یاد گرفتم که اهل خدا حافظی باشم
یاد گرفتیم به هم امید نداشته باشیم
یاد گرفتم فقط به خودم دست بدم
یاد گرفتیم تنها باشیم
یاد گرفتم تنها یعنی تنها



سلام کمی غمگین

سلام
سلام کمی غمگین
یادمه ار آخرین باری که تصمیم گرفتم دیگه حرف نزنم خیلی گذشته خیلی
شاید واقعا تصاویر گویاست ولی وقتی تصویری از زندگی نیست چه چیز می تونه از
حرفه اون تصویر گویا تر باشه
یادمه بهار بود و من سرخوش که یه هو همه چی به هم ریخت
داشتم ...
داشتم یه کجا می رفتم داشتم زندگی رو جوری که زود تر به نتیجه می داد می گذروندم که ...
شدیم از یه آدمی که دورو وریاش خوف این دارن که سرشون کلا بذاره
شد یه آدیه آدمی که الان همه دوست دارن با هاش کار کنند
یکی نیست بگه بابا ما که خودمون دست مال سفید دستمون گرفتیم
بابا ما که یه زمانی
ای بابا این چه حرفایه ما به تو علاقه داریم
ولی راستی جدیدا ما خوب به تو الاقه پیدا کردیم
علاقه نه الاقه
یادمه بچه تر که بودم یه بازی بود با فلش درست کرده بودن
قضیه این بود که یه نفر بود که با تجاوز کردن به دیگران امتیاز جمع می کرد
امتیازا زیاد تر مشد هی بیشتر می شد
مرحله آخرش خیلی جالب بود
وقتی می بردی
یه جمله می نوشت روی میز کارت و اگه با هوش بودی روی مخت هم می نوشت
که :
بازی رو بردی ولی زندگیت رو باختی
حالا شده قضیه کسایی که داریم با هاشون زندگی می کنیم
ولش کن مهم نیست
مهم حرفیه که زدم
مهم اینه که سر حرفم بمونم و هیچ نخوام غیره...
هیچ وقت
آخه بعد از چند سال ...
آخه ..
ولش کن
نه اینکه مهم نیست
چون خیلی مهمه ولش کن
ما که در مقابلش ... زدیم
...


۱۳۸۷ بهمن ۶, یکشنبه