۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۶, دوشنبه

نه که فکر کنی که گریه میکنما

یه هو همینجوری میاد و می ره
یعنی میان و می رن می دونم که آخرشم هیچ کسی نمیمونه
فقط کلی اعصاب خوردی میمونه و تو و من که منم که همیشه همین منم
حالا کاری ندارم
باز مثل همیشه قصه از جایی شروع شد که وسطش بود

داشتیم با بد بختیا می گفتیم و می خندیدم که یه هو یکی اومد یه ویراژی داد و رفت حالا می گن چیزی بهش نگی
ناراحت میشه
آخی طفلکی
باشه کاری ندارم می رم سر موضوع بعدی
امروز خیلی خوشحال شدم و از طرفی ناراحت که یکی از خوانندگان این وبلاگ رفت
کلا از زندگی رفت
ولی مثل جاهای میخ تو دیوار هست دقیقا رو مخ منم هست
هلاج وشانیم که از دار نترسیم / مجنون صفتانیم که در عشق خداییم
دارم مثل این چند شب فقط آذرستون گوش می دم
راستی دیشب فهمیدم که شجاعت هم همون علمه
حالا بماند حاله تعریف ندارم
چی میشد اگه من این شخصیته سازگار با همه کس و نداشتم
وای
وای
چه سریست که هیج کس محرم آن نیست

من امشب می نویسم

همین

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۵, یکشنبه

کلا کل تیردادنواها شاید وقتی دیگر

۱۳۸۹ اسفند ۷, شنبه


روزنوشت خواهم کرد اما کجا نمی دانم