۱۳۸۸ بهمن ۱۰, شنبه

آخ چه لدتی داره فارق از اندیشه نان رفتن به لاک دل

سلام
باورم نمیشه
باورم نمیشه که الان نزدیک 3 سال شد ه که
خب،
خوابم نمی بره باید بنویسم.
از چی می تونم بگم ؟؟؟؟
نمی دونم .
دلم واسه خودمم تنگ شده.
خیلی وقته که دیگه خودم نیستم.
بگذریم
شاید درست شه
همین فردا
شایدم این آرزو بوی خاک بگیره و به خاک بیاد همراه خودم
آخ که چه قدر خوشحالم از اینکه سیگار نمی کشم
باورت میشه شبا خواب سیگار کشیدن می بینم
آخه علت سیگار کشیدن خودش یه کتاب واسه من
هزار تا علت داره به غیر از بیماری
بگذریم
بیش از 10 ساله که نصف خوابام در مورد یه جاست
وای که چه قدر دلم می خواد تنها تنها شب برم کنار اون آدمایی که نزدیک 30 یا 50 سال پیش مثل ما
نفس می کشیدن بخوابم
برم تموم درختای اونجا رو آب بدم
ولی
نمیشه
می دونی ترس از مواجحه شدن دارم
از اینکه دیگه این کابوس های قشنگ رو نبینم
چه کابوسی زیباسست وقتی مرده هایی ترسناک دل به تو دارن
از تو طلب کمک می کنن
یادم میاد کوچیک تر که بودیم با داداشا و آبجی و بچه های فامیل و آشنا
یه 10 تای می شدیم
وای
چه لذتی داشت بازی کنار حوض و استرس افتادن در حوض
یادم میاد 5سالم بود افتادم تو یه حوضچه 5. متری چه دست و پایی می زدم
آخ
که هنوز یادم هست تموم اون لحظه های غرق شدن رو
پام رو می زاشتم کف حوض لیز بود می خوردم تو آب
دوباره
هنوزم ترس دارم
از
از اینکه اوضاع بخواد همین جور پیش بره
خسته شدم از خستگی
وای که بدونی وضعم چه جوره
4سنبه
بیرون بودم با خیال راحت
ولش کن حال توضیح ندارم
خیلی وقته که واسه خودم ارزش قائل نیستم.
یه جمله فدایی مثل زنگ تو سرم می زنه
الهیی فدای.......
درست می شه؟
بشه یا نشه فرقی داره ؟
باشه نباشه بهتر از اینه که نباشه و باشه
اگر چیزی فهمیدی میل بزن.
ساعت نزدیک 3 شد.
بریم
یا حق.
حق؟

















هیچ نظری موجود نیست: