۱۳۸۸ اسفند ۱۸, سه‌شنبه

وحید اسپایدر من

واییییییییییی خدا
جاتون خالی
دیشب رفتم موزه انسانها
موزه بود .
ترس وجودم رو ورداشته بود .
کجا ؟
استخر ورزشگاه یادآوران " در جنوبی ترین نقاط تهران "
اصلا اینا انسان بودن؟
حیرت زده می شدی .
حالا حساب کن من با دوره کمر 30 سانتی
پیشه یه سری فیل هیکل
آقایان ارازذل مهربان مناطق شرق تهران و جنوب بودن .
این جور بگم خنده دار ترین جاییه که رفتم .
حساب کن طرف یه هو مثل اسب آبی از آب میاد بیرون
رو دستشم با فونت bold نوشته " چرا من ؟"
اینجا جکوزیه .
وزن 3 تا شون رو هم نزدیکه نیم تنه.
با تمام وجودش میاد میپره تو جکوزی که توش 20 نفرن
آب جکوزی تموم میشه مجبورم برم شنا .
یا خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
سلام علیکم
اینجا رو
یه 100 نفر تو آب هستن
میپرم
وای نه
یه 50 نفر مثل نهنگ یه هو از زیر آب میان
آها اینا زیر آب بودن
شپلغ
این صدای نا گهانی که من فکر کنم کفه استخر ترک خورد
نه
نه
نههههههههههههههههههههه
چشام رو می بندم
دقیقا جلوی من در عمق نیم متری نزدیکی های میله های استخر یکی با وزن 300 پوند میاد پیایین
قلبم داره از جاش در میاد از شدت هیجان
یه لحظه
واسه یه لحظه همه جا تاریک میشه
بالا سرم رو نگاه می کنم
می بینم جسمی شبیه هواپیما
سفید رنگ از بالا سرم داره رد میشه
با فاصله بیشتری از من میاد می خوره تو آب دیگه بیرون نمیاد
وایییی خدا
قسمت 4 متری میبینم اونجاست
با خنده میاد طرفم
چه توری داداس
نو کرتیم
آخرش مرگه
نترس
به من می گن وحید اسپایدر من
من از تمومه ساختمون های مشریه بالا رفتم
9 بار سقوط از ساختمون بالای 5 طبقه داشتم
به خاطر همین به هم می گن وحید اسپایدر من
من با یه نگاه خاص : بله آدم نباید بترسه
ادامه میده :
پراید من تو محل معروفه فقط با 170 تا می رونم
آخرش مرگه دیگه
تو دلم خدا شفا بده
به یه جمع 20 نفره اشاره می کنه می گه اینا داداشامم

حساب کن مثل جمعیت کوسه ها به من لبخند می زنن
-درسته
سلام ملکم
سلام داش
یه هو این وحید می گرتم رو دست
یا خدا
حالا من
با قد 185 و وزن 80 کیلویی
حساب کن تو دست اینا مثل گوره خر گیر کرده تو دست کوروکودیل
داداش پا بزن
- این داداش بزرگشه
ایول
چی شد
یه نیم ساعتی با هام کار میکنن
می گه این خان داداشمه
از حق نگذریم واقعا خدای شنا بود
کمک کرد خیلی بهتر شدم
بعد از نیم ساعت تمرین با وحید اسپایدر من و خان داداشش
که رئیس کلانتری یه ناحیه خوفه تو شرقه
حس می کنم مثل قایق موتوری شدم .
بی منت با هام خدا حافطی می کنه
و
من از شدت هیجان می پیرم تو حوضچه آب یخ.